سلامی گرم به سردی هوای بهار...
پسر: اه ،ریدم به این دنیا، اینم شد زندگی؟
مادر: پسرم ناشکری نکن، همین که یه نفسی میاد و میره خودش خیلیه.
پسر: غیر نفس چیزای دیگه هم بهمون میره و میاد.
مادر: مردم همینم ندارن.
پسر: پس اونا چقدر خرن که هنوز زندگی میکنن.
مادر: خدا قهرش میگیره اینقدر کفران نعمت نکن.
پسر: بذار قهرش بگیره جون مونو هم روش بگیره.
مادر: پسر اینقدر کفر نگو، عذاب بیاد خشک و تر با هم میسوزن.
پسر: خدا اگه زورش میرسید این مادر قحبه ها رو از سر کار بر میداشت که اینقدر فحش نشنوه.
مادر: اینا همه امتحان الهیه.
پسر: این چه جور امتحانیه که یه سری از پیش توش قبولن و ماها مردود؟
مادر: این دیگه حکمت خداست.
پسر: حکیم که اینقدر ظالم و جاکش باشه، حکمش هم همینه که میبینیم.
مادر: با فحش دادن به این و اون که گره از کارت باز نمیشه.
پسر: ما فحش میدیم، اگه خدا باشه که بهش بر میخوره و به خودش میاد کار همه رو ردیف میکنه،
اگه خدایی نباشه لااقل دلمون خنک میشه.
مادر: پسر جمیله خانوم رو ببین، مثه تو بود، دیدی خدا خاست زندگیش از این رو به اون رو شد؟
پسر: منم اگه مثه اون عرضه هرویین فروشی داشتم هم خدا باهام بود هم ور دل تو نمیشستم.
مادر: پسر دایی بابات رو چی میگی؟
پسر: کاش بعد از دیپلم گرفتنم میرفتم سپاه خایه مالی میکردم الان مثه اون پیمانکار دولت میشدم.
مادر: خوب میرفتی بازار پیش شوهر خاله نسرین.
پسر: که جلو عقب خاهر و مادرمو قسم میدادم به خاطر دو زار ؟
مادر: خوب زندگی همینه دیگه.
پسر: منم که گفتم ریدم به این زندگی.
اینم بحث و جدل مادر و پسرش (البته با عرض پوزش از دوستان گرام بخاطر الفاظ زشت...سانسور نداریم... حرفی که از دل براید بر دل نشیند...
تا بعد...
مام دادا وبلاگی با حالی شما را لینک دادیم . خدا خیرد ببد دادا . نزار دعواشون بشد .صلوات بفرست