خسته ام ، دل خسته از این همه راه .
ناراحت و اندوهگین از ترس به پایان نرسیدن .
بودن و هیچ نبودن ، خواستن و هیچ نداشتن .
حرف از دوستی بود و از خود گذشتن ،حرف از پاک بودن بود و با معرفت بودن ، اما سخت بود و دردناک ، اینکه می دیدی شاید در حال تغییری هستی و نمی دانی بهتر شده ای یا بد تر ...
آرام و خوشحال از اینکه به هر چه ایمان داشته ای عمل کرده ای و هیچ جای سوالی باقی نمانده ،
خسته و ناراحت از اینکه ،شاید این بار هم باز آن بار نباشد .
مغرور از اینکه به هر چه خوب می دانستی احترام گذاشته ای ،
سر خورده و دلشکسته از اینکه تکرار ها باز باعث شکستنت شود .
دل خوش از داشتن دوستی خوب ،
دل شکسته از آنکه، آنچه تو دوست می داری، برای او آن گونه بودن ممکن نیست .
پس خدایا به قداست آن نامت سوگند که هرگز در هر حال فراموشت نکردم و می دانم که تنها تو قادر مطلق هستی .
فقط تو و و ....
نمی دونم...
...
سلام دوست عزیز...وبلاگ زیبایی دارید... و چه زیبا نوشتی...خسته نباش...زندگی برای توست نه تو برای زندگی...بدرود